محل تبلیغات شما

دَه دَقیقه یِ آخر ...



آشنایی من با وبلاگ و وبلاگ نویسی برمیگرده به سال های دور و اول به بابام که اعتقاد داشت دخترش باید به روز باشه ولی به خط قرمز ها اعتقاد داشته باشه و بعد از اون به دوستی که یکی از نتایجش قدم گذاشتن تو این دنیای قاطی از همه ی حس ها و شخصیت های متنوع و متفاوت و متضاد و خوب وبد شد . وقتی که برای اولین بار شروع به نوشتن کردم دختر نوجوونی پرازشور و هیجان بودم و از خوب و بد و رویا و واقعیت می نوشتم. یه روز سوار بر ابر خیال توی ذهنم به یه دنیای رنگارنگ و بچگونه
یه وقتایی باید باید همه ی پلای پشت سرو خراب کرد .همه ی گذشته رو بهم ریخت و هر راهی به آبادی با اون بودن ختم میشه رو به بی راهه تبدیل کرد .جنین هرچی امیده تو قلبت دست و پا میزنه رو خفه کرد تا نبض یه زندگی جدید و یه آدم جدید شروع به تپیدن کنه . نبودن سخته نکه فک کنی فقط میدونما !! کشیدم . ندیدنت سخته .حس نکردنت سخته ولی بهتر از سرد شدنه بهتر از بلاتکلیفیه بهتر از هرچی امید و تلاشه که به هیچی و لرزش احساسات و از تک و تا افتادن نفست منتهی بشههمیشه بهم
چه دنیا عجیبه ها یه روز خوب یه روز بد یه موقع خوشحال یه موقع ناراحت دیروز یه دختر کول و خفن بودم که بلده باتنهاییاشم حال کنه و یه روز خوب و مفید داشتم و حال دلمم خوب بود و کلیم کمک دوستام بودم امروز ؟! حدسش که برات نباید عجیب بشه من همیشه بعد شادیام غم بوده غم غم غم غم حتی تو اوج شادی و دلخوشیا نمیخوام هیچیو تو خودم عوض کنم من خیلی پیشرفت کردم خیلی حالم بهتره فقط‌دیگه امید به یه روز شاد ندارم همین !

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها